شمشیر و تفنگ و قمه را می شکند
هر زمزمه و همهمه را می شکند
استادِ شکست دادن آدمهاست
دنیا که در آخر همه را می شکند
زشت است که صرف داد و فریاد شود
ای حضرت حق گناه ما یاد شود
یادت نرود که در شب اول قبر
کاری بکنی که روحمان شاد شود
از گوشه ی چشم تو تراوش کرده
در خنده ی زیبای تو جا خوش کرده
فهمیده یگانه مقصد عشق تویی
درباره عشق هر که کاوش کرده
آغوش تو روح گرم تابستان است
آن چیز که در وهم نیاید آن است
لبهای تو انعکاسی از جام شراب
موهای تو کشتزاری از ریحان است
تصویر هزار یاد داری در من
از خاطره ها زیاد داری در من
ای رمز دوام زندگانی ای عشق !
عُمریست که امتداد داری در من
سرچشمه مستی ّ و شراب است تنت
عطر خوش گل وام شده از دهنت
ای آنکه لبت مرهم لبهای من است
عُمریست پُرم از عطش خواستنت
هر دم دو هزار آدم اعدام کنند
بامکر و فریب صبح را شام کنند
سر می بُرم آبادی و آزادی را
روزی که مرا مقدّس اعلام کنند
آکنده ام از طعم گس لبهایت
دوریّ و پُرم از هوس لبهایت
بگذار لب مرا به آتش بکشد
آتشکده مقدّس لبهایت
">جز دوز و کلک متاع بازارش نیست
از تنبلی و مفتخوری عارش نیست
عمریست سوار کول مردم شده است
آن کس که به اندازه خر بارش نیستمجذوب صدای بلبل عشق تو است
شعر و غزلم تسلسل عشق تو است
آغوش و دهان و بستر اشعارم
هر صبح پر از عطر گل عشق تو است